از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

فراموش می شوم



فراموش می شوم

چون فرزندی که

بیداری های مادرش را به یاد نمی آورد

و انکار می کند کودکیش را


فراموش می شوم

همچون روزهای خوش زندگی

که از یادها می رود


فراموش می شوم

اما فراموش نمی کنم

که روزها پشت پنجره

به امید تابیدن مهرت

لحظه ها را شمردم


که به امید باریدن لطفت

دست ها را بر آسمان دوختم


که به شکرانه ی سلامتت

رازها کردم


من فراموش می شوم...