از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

تو بیا...

 تو همیشه بیا .یواش بیا .آروم و بدون رد پا . 


نکنه صدای پات سنگ های رودخونه رو بیدار کنه! 


بزار باد هر چی می خواد پرده ی پشت پنجره ی باز رو 

  

برقصونه ! 


فردا پنجره بسته خواهد شد و خورشید براش ماتم  

 

می گیره . 


شاید هم بارون بغض اونو بشوره و با خودش ببره و بزنه 

 

 به دل دریا

تو کاریت نباشه. تو بیا .آروم و بی رد پا .....