از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

دلگتنگی

سلام عزیزان من  

 

نمی دونم چه اتفاقی افتاده ؟ فکر می کردم فقط خودم کم میام نت ولی چند وقتیه خیلی ها   

سراغی ازشون نیست. 

 

هر جا سر می زنی  به روز نیستن . انگار همه رفتن خواب زمستانی.خوابی که هر از چند وقت  

 

یک بار بیدار می شن یه آپ کوپچک و ...  

بعضی ها هم که هستن و بی معرفت مث .... و .... عزیزم که بازم اشکال نداره . همین که  

 

بدونم سالمن کلی ذوق می کنم . 

 

این  اسکای هم که از وقتی شکل و شمایلش عوض شده باهاش حال نمی کنم ... 

 

حالا همه مقصرن جز من !!! 

 

باور کنین دلم خیلی گرفته . بدبختانه کلمات داخل مغزم هم نم کشیده شاید اونم بخاطر زمستونه !! 

 

دوباره یه مقصر پیدا کردما ! 

 

از هیچکس نشانی زان دلستان ندارم 

 

یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم   ( یا یه چیزی شبیه این...) 

 

همه تونو دوست دارم چونان خواهری  خواهر وبرادرش را ، مادری فرزندش راو... 

 

 

پی نوشت : همه این ها هذیان های دلم بود .سخت نگیرین