از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

آواز صبح

 

 در سیاهی غمناک شب  

                           

                    محو می شوم 

 

و در پژواک خاطرات دور ،  

 

                  دست و پا می زنم 

 

در آن سوی پنجره ها  

 

              فصل خاموشی در گذر است  

 

 صدای آواز می آید 

 

صبح نزدیک است...

نظرات 4 + ارسال نظر
مهرداد سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

در آنسوی پنجره تقدیر،
پاییزبرگ های مرده را سرشماری میکند !
روح درختان عریان برایم دست تکان میدهند
ومن مستانه قهوه می نوشم...!!
......
سلام مهستی عزیز

سلام .

نوش جان .

ممنون از حضورت

ویس جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

شاخه در باد و تصویر در آب

آب در جوی و جوبار در باغ

باغ در نیم روز بهاری

وین همه در شد آیند ، جاری

من هم باور دارم که صبح نزدیک است

سلام ویس عزیز.

ممنون از شعر زیبایت .

مسافر یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:29 ب.ظ

موج بهت من و این خاموشی
برق چشم تو واین گیرایی!

بال بال عطش پرواز است
در دلم در تب بی پروایی

بنهاد سر به شانۀ کوه و گریست زار
اشکی به رنگ خون دل ما از آن چکید

به امید صبح هایی که وقتی آفتاب میزنه خدا رو شاکر باشیم نه اینکه بگیم باز یه صبح دیگه و ....

سلام .

بله. به امید روزهایی با آغاز صبحی شیرین .

شنگین کلک جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:52 ب.ظ http://shang.blogsky.com

درود بسیار
و سپاس از شعر زیبا
نمیدونم چرا وقتی هیچ اثری از صبح
دیده نمیشه همه میگویند صبح نزدیک است
شاید با حلوا حلوا کردن دهن شیرین شود
شاید هم باید عینکی را عوض کرد و جور دیگر
دید . البته صدای آواز می آید .

سلام .

ما هم الکی خوشیم !

خوشحالم از حضورت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد