از عشق های امروزی چی بگم که خودشون عین و اصل منجلابن و یاد عشق های اساطیری بخیر امروزه شاید یک در میلیون عشق واقعی رو بتونی پیدا کنی عشق های امروزه یک جور وابستگی هست نه از خود گذشتگی
واقعا درسته .
متاسفانه امروزه بعضی ها احساسات پلید رو قاطی عشق کردند و از آن فقط و فقط شهوتش را قبول دارن که این کار باعث شده عشق و عاشقی های واقعی افسانه بشه و دیگه کسی باورش نشه که عشق های شیرین و فرهاد و ...هم مصداق داشته .
سلام مهستی بانو.... من فکر میکنم اگر عشق خودِ خودِ "عشق" باشد، هرگز اسیر منجلاب نمیشود... و همواره راه خویش را میان ازدحام زشتی ها می یابد و عیار ناب خویش را همچون عصمتی خدشه ناپذیر حفظ میکند ، حتی اگر عالم و آدم کمر به جنگش بندند او در میان تلاطم های مهیب و وسوسه های مرموز ، بازهم سرافراز گام بر صراط عاشقی های نابش میگذارد و همواره از عطر حضور دوست استنشاق میکند و روح را به نوازش میسپارد....
موفق و پیروز باشی دوست بزرگوارم.
سلام بر شما
درسته ولی منظورمن عشق های بیخود و هوس آلود امروزیه که همه چی هست به جز عشق ...
آفتاب بر مشرق چشمانم چنگ میزد کوه شب آنقدر رفیع بودکه شیرینی روز را در پس خاطرات شیرین چکش های فرهاد به یغما برده بودو خم به ابرو نمی آورد انگار ضیافت شب در چشمان پایانی نداشت ومن در همان خلسه ی عاشقانه خود خورشید را فریاد میزدم چه خواب سهمگینی بود تلاش خورشید روز از خش خش ناخن هایش در مشرقی ترین کوه درونم ،دیدنی بود میخواستم اولین کسی باشم که طلوعش را جشن میگرفت آگر آفتابگردان خواب مانده باشد و اگر بختک لمیده بر چشمانم مجال میداد... ................................... سلام مهستی عزیز زیبا نوشتی مثل همیشه مثل تکرار بی خوابی های من ، مرحبا
با خود آرامش می آورد طوفان ناشکیب مسافر ِکشتی شکسته را اگر تابی دیگر بماند ساحلی آرام آغوش دشت سان ماسه ایش را گشوده است خاموش و بی صدا. ای بسته جان ِعشق بر تخته ی دل دل ببند. مغروق ژرفنای تک و تنهای خود دیگر به دخمه اش آنجا که لوله ی بخارگونه از یک کورسوی نور امید نیست بگذار و بگذرش کز زخم بهتر است نه نای لولی حیات و نه نم قریب گونه را این بی رقیب غریب بیگانه نیست بگذار و بگذرش طوفان ِ اورا بی تو آغاز دیگزست
(کوروش)
سلام.
متشکر از حضورت
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خاطره نور به فراموشی سپرده شد
و هیولای ترس
در تاریکی زمان فریاد می زد....
چه تعبیر جون داری بوود.
سلام .
ممنون .
امید که نور زندگی بر دل همه ی انسان ها به خصوص جوانان بتابد .
از عشق های امروزی چی بگم که خودشون عین و اصل منجلابن و یاد عشق های اساطیری بخیر
امروزه شاید یک در میلیون عشق واقعی رو بتونی پیدا کنی
عشق های امروزه یک جور وابستگی هست نه از خود گذشتگی
واقعا درسته .
متاسفانه امروزه بعضی ها احساسات پلید رو قاطی عشق کردند و از آن فقط و فقط شهوتش را قبول دارن که این کار باعث شده عشق و عاشقی های واقعی افسانه بشه و دیگه کسی باورش نشه که عشق های شیرین و فرهاد و ...هم مصداق داشته .
از لطفت ممنون برادر .
امیدوارم دنیا بی عشق نشه ...
سلام سمیرا خانم.
امیدکه همه ابتدا عشق را بشناسیم بعد قدم در راه بی برگشت بگذاریم .
سلام بر مهستی عزیز
برایت بهترین ها رو آرزو میکنم
یا حق موفق باشی
سلام
ممنون از لطفت.
عشق
اسیر منجلاب شد
و دنیا رنگ دیگر شد...
سلام مهستی بانو....
من فکر میکنم اگر عشق خودِ خودِ "عشق" باشد، هرگز اسیر منجلاب نمیشود...
و همواره راه خویش را میان ازدحام زشتی ها می یابد و عیار ناب خویش را همچون عصمتی خدشه ناپذیر حفظ میکند ، حتی اگر عالم و آدم کمر به جنگش بندند او در میان تلاطم های مهیب و وسوسه های مرموز ، بازهم سرافراز گام بر صراط عاشقی های نابش میگذارد و همواره از عطر حضور دوست استنشاق میکند و روح را به نوازش میسپارد....
موفق و پیروز باشی دوست بزرگوارم.
سلام بر شما
درسته ولی منظورمن عشق های بیخود و هوس آلود امروزیه که همه چی هست به جز عشق ...
ممنون از حضور سبزت.
آفتاب بر مشرق چشمانم چنگ میزد کوه شب آنقدر رفیع بودکه شیرینی روز را در پس خاطرات شیرین چکش های فرهاد به یغما برده بودو خم به ابرو نمی آورد انگار ضیافت شب در چشمان پایانی نداشت ومن در همان خلسه ی عاشقانه خود خورشید را فریاد میزدم چه خواب سهمگینی بود تلاش خورشید روز از خش خش ناخن هایش در مشرقی ترین کوه درونم ،دیدنی بود میخواستم اولین کسی باشم که طلوعش را جشن میگرفت آگر آفتابگردان خواب مانده باشد و اگر بختک لمیده بر چشمانم مجال میداد...
...................................
سلام مهستی عزیز
زیبا نوشتی مثل همیشه مثل تکرار بی خوابی های من ، مرحبا
سلام .
چقدر زیبا بود .
ممنون از حضورت .
آخ آخ آخ آخ گویا اینجا قمر در عقرب شده وخیم!
سلام و درود بی پایان بر شما. حالا چرا انقدر عصبانی هستید؟ اینها که چیز جدیدی نیست؟
سلام .
نه بابا . نترس . اینجا گاهی طوفانی میاد و بعد آرام میشه .
ممنون از حضورت .
با خود آرامش می آورد
طوفان ناشکیب
مسافر ِکشتی شکسته را
اگر تابی دیگر بماند
ساحلی آرام
آغوش دشت سان ماسه ایش را
گشوده است
خاموش و بی صدا.
ای بسته جان ِعشق
بر تخته ی دل
دل ببند.
مغروق ژرفنای تک و تنهای خود
دیگر به دخمه اش
آنجا که لوله ی بخارگونه از یک کورسوی نور
امید نیست
بگذار و بگذرش
کز زخم بهتر است
نه نای لولی حیات
و نه نم قریب گونه را
این بی رقیب غریب
بیگانه نیست
بگذار و بگذرش
طوفان ِ اورا بی تو
آغاز دیگزست
(کوروش)
سلام.
متشکر از حضورت