از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

اسیر منجلاب

  به جنگ خورشید که رفت ، 

 

  رعد ،  

 

   بی رحمانه بر پیکر زمین 

 

                      شلاق زد  

 

  خاطره نور 

 

      به فراموشی سپرده شد 

 

                          و هیولای ترس 

 

                                 در تاریکی زمان 

 

                                                فریاد زد  

 

 

  عشق 

 

    اسیر منجلاب شد 

 

             و دنیا رنگ دیگر شد... 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:05 ب.ظ http://gheychee.blogsky.com

خاطره نور به فراموشی سپرده شد
و هیولای ترس
در تاریکی زمان فریاد می زد....
چه تعبیر جون داری بوود.

سلام .

ممنون .
امید که نور زندگی بر دل همه ی انسان ها به خصوص جوانان بتابد .

مسافر جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:30 ق.ظ http://doncorleone.blogsky.com

از عشق های امروزی چی بگم که خودشون عین و اصل منجلابن و یاد عشق های اساطیری بخیر
امروزه شاید یک در میلیون عشق واقعی رو بتونی پیدا کنی
عشق های امروزه یک جور وابستگی هست نه از خود گذشتگی

واقعا درسته .

متاسفانه امروزه بعضی ها احساسات پلید رو قاطی عشق کردند و از آن فقط و فقط شهوتش را قبول دارن که این کار باعث شده عشق و عاشقی های واقعی افسانه بشه و دیگه کسی باورش نشه که عشق های شیرین و فرهاد و ...هم مصداق داشته .

از لطفت ممنون برادر .

Samira جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:03 ب.ظ http://seraphic.blogsky.com

امیدوارم دنیا بی عشق نشه ...

سلام سمیرا خانم.

امیدکه همه ابتدا عشق را بشناسیم بعد قدم در راه بی برگشت بگذاریم .

پرنده مهاجر جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:26 ب.ظ http://mantolove1385.blogsky.com

سلام بر مهستی عزیز
برایت بهترین ها رو آرزو میکنم
یا حق موفق باشی

سلام

ممنون از لطفت.

مذاب ها شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:02 ق.ظ http://mozabha.blogsky.com

عشق

اسیر منجلاب شد

و دنیا رنگ دیگر شد...

سلام مهستی بانو....
من فکر میکنم اگر عشق خودِ خودِ "عشق" باشد، هرگز اسیر منجلاب نمیشود...
و همواره راه خویش را میان ازدحام زشتی ها می یابد و عیار ناب خویش را همچون عصمتی خدشه ناپذیر حفظ میکند ، حتی اگر عالم و آدم کمر به جنگش بندند او در میان تلاطم های مهیب و وسوسه های مرموز ، بازهم سرافراز گام بر صراط عاشقی های نابش میگذارد و همواره از عطر حضور دوست استنشاق میکند و روح را به نوازش میسپارد....

موفق و پیروز باشی دوست بزرگوارم.

سلام بر شما

درسته ولی منظورمن عشق های بیخود و هوس آلود امروزیه که همه چی هست به جز عشق ...

ممنون از حضور سبزت.

مهرداد شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

آفتاب بر مشرق چشمانم چنگ میزد کوه شب آنقدر رفیع بودکه شیرینی روز را در پس خاطرات شیرین چکش های فرهاد به یغما برده بودو خم به ابرو نمی آورد انگار ضیافت شب در چشمان پایانی نداشت ومن در همان خلسه ی عاشقانه خود خورشید را فریاد میزدم چه خواب سهمگینی بود تلاش خورشید روز از خش خش ناخن هایش در مشرقی ترین کوه درونم ،دیدنی بود میخواستم اولین کسی باشم که طلوعش را جشن میگرفت آگر آفتابگردان خواب مانده باشد و اگر بختک لمیده بر چشمانم مجال میداد...
...................................
سلام مهستی عزیز
زیبا نوشتی مثل همیشه مثل تکرار بی خوابی های من ، مرحبا

سلام .

چقدر زیبا بود .

ممنون از حضورت .

قندک شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ http://ghandakmirza.blogfa.com

آخ آخ آخ آخ گویا اینجا قمر در عقرب شده وخیم!

سلام و درود بی پایان بر شما. حالا چرا انقدر عصبانی هستید؟ اینها که چیز جدیدی نیست؟

سلام .

نه بابا . نترس . اینجا گاهی طوفانی میاد و بعد آرام میشه .

ممنون از حضورت .

کوروش دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ق.ظ http://www.korosh7042.com/

با خود آرامش می آورد
طوفان ناشکیب
مسافر ِکشتی شکسته را
اگر تابی دیگر بماند
ساحلی آرام
آغوش دشت سان ماسه ایش را
گشوده است
خاموش و بی صدا.
ای بسته جان ِعشق
بر تخته ی دل
دل ببند.
مغروق ژرفنای تک و تنهای خود
دیگر به دخمه اش
آنجا که لوله ی بخارگونه از یک کورسوی نور
امید نیست
بگذار و بگذرش
کز زخم بهتر است
نه نای لولی حیات
و نه نم قریب گونه را
این بی رقیب غریب
بیگانه نیست
بگذار و بگذرش
طوفان ِ اورا بی تو
آغاز دیگزست

(کوروش)

سلام.

متشکر از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد