از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

پدر

 

 پدر 

 

     سیگارش را آتش می زد

 

                            و با هر پک عمیق  

   

                                       به قربانگاه نزدیک تر می شد    

  

  لحظه لحظه اش را      

 

                به حراج گذاشت  

 

                         نفس هایش به شمارش افتاد  

 

                                      به تعداد سیگار های داخل پاکت  

 

 

  نفس های پدر بوی دود می داد 

 

                                 بوی خداحافظی  

  

                                                   بوی مرگ   

 

 


  

   پدر باخت  

   

         و صحنه ی زندگی را آرام ترک گفت


.........................................



  به همه کسانی که ساعت ها ، دقیقه ها و حتی لحظه ای


   مهمان قلبم بودند ،


 به آنان که زمین و زمان را به هم دوختند تا آرامم کنند ،


  که در این روزهای سخت به فکرم راه یافتند ،


  که دوستشان دارم و خواهم داشت ،


  به همه ی دوستان ، با صدایی بلند ، پر از امید و


  از حنجره ای  خالی از غرور می گویم : عزیزان سلام


...............................................................................................


چند روز است که از مراسم چهلم پدر می گذرد .


خیابان ها ی شهر ، مردم شهر ، پرندگان ، حتی سرو صدا و شلوغی ها همه و همه


سر جایشان هستند . گویی آب از آب تکان نخورده . اما نه ، تکان خورده .


من در خود تغییری احساس می کنم . سخت اما ممکن .


لحظات زندگی ام چه آسان از من می گذرند .


نباید فرصت ها را از دست بدهم . شاید فردا کمی دیر باشد...

نظرات 9 + ارسال نظر
مهرداد دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:30 ق.ظ http://kahkashan

سلام مهستی عزیز
تسلیت عرض می کنم ، منو توی غمت شریک بدون...

سلام آقا مهرداد

ممنونم از لطفت .

مسافر دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://doncorleone.blogsky.com

سلام
آفرین
هرچه زود تر حقیقت رو قبول کنی راحت تری
باز هم غم از دست رفته رو تسلیت عرض میکنم
شاد و پیروز باشید

سلام

باید گذشت
گذاشت و گذشت...

ممنونم از لطف شما .

مسافر سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ق.ظ http://doncorleone.blogsky.com

آرزو کردم که یک شب در سراب زندگی
چون شراب کهنه ای نوشت کنم
اما نشد
نازنیم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم

روحشون شاد
اما
ما محکومیم به زندگی کردن
پس هر چه زود تر به زندگی برگرد

واقعا همینه .

ما محکومیم .

خدا رو شکر خیلی اوضاعم بهتره .

شاید یکی از دلایلی که این مصیبت خیلی بهم آسیب زد این بوده که من

از پدرم دور بودم . ۱۰ سال بود که شاید فقط سالی چند بار می دیدمش .

برای همین دلم می سوزه که وقتی رفت باهاش خداحافظی نکردم...

بازم ممنونم از لطف و حضورتون.

کوروش چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ق.ظ http://KOROSH7042 .COM

سلام بانو
یاد رفته ات همیشه جاوید
گاه نفس را به معشوق دروغین سپردن از سر درد است و ناچاری
باشد که همیشه نفست به عطر امید معطر بادا

سلام .

ممنونم از حضورت .

شاید اون آهویی که گرازی بیش نیست ارزش این همه محبت را نداشته باشه .

بازم ممنونم از حضورت.

قندک چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ http://ghandakmirza.blogfa.com

غمی دارم همچو مولانا...

خداوند روح پر فتوحشان را قرین رحمت بی منتهای خود فرماید و به شما صبری جمیل.سیگار ظاهری فریبنده و باطنی زشت و کشنده دارد.

سلام .

واقعا اینطوره .

امید وارم همه ی سیگاری ها به این درک برسن که از دشمن جونشون فاصله بگیرن .و این توانایی رو پیدا کنن .

ممنونم از حضورتون .

ستوده چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:08 ب.ظ http://saba055.blogsky.com/

روزگار میگذرد چه با غصه وچه بی غصه .
این قصه تکراریست رفتن وامدن انسانها .
باید برای همیشه با آن سازگار شویم .
منم بعضی وقت ها در خیال خودم فرو میرم وبه خواهر وپدرم فکر میکنم به روزهای با انها بودن وروزهایی که بدون آنها میگذرانم .
به هر حالا باید صبور بود وشاکر.
سلام مهستی جان خوبی عزیز م

سلام بر دوست عزیزم ستوده جان

خدا رو شکر برگشتم به زندگی .

خدا پدر و خواهرتون رو بیامرزه .

از لطف دوست عزیزی چون شما بر خودم می بالم . واقعا نمی دونم اگه لطف شما دوستان نبود در این شهر غریب چه می کردم .

ممنونم از حضورت.

حسین جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ق.ظ http://gheychee.blogsky.com

سلام مهستی
اصلا باورم نمیشه
باور کن عادت کرده بودم به اوون پست قبلی هر بار میومدم همون صفحه بوود... کم کم داشتم نامید میشدم که بیای
امشب یهو اومدم... خیلی اتفاقی..... که دیدم دوباره برگشتی
بی نهایت خوشحال و ذوق زده شدم..... اصلا مهم نیست که حرفم باور پذیریش سخت باشه ولی بخدا خیلی خوشحال شدم
اونقدری که الان نمیتونم اصلا راجع به پستت نظر بدم چون کاملا گیجم و سورپرایز از امدنت.
به خودم مسلط که شدم حتما راجع به این پستت نظر میدم.

سلام .

خیلی ذوق زده نشو . شاید دوباره رفتم .

ممنون از لطفت .

حسین شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ http://gheychee.blogsky.com

دوست داشتم با همه دوستان وبلاگی میومدیم توو مراسم پدرت شرکت می کردیم
ولی خوب نشد
.
.
این پستت رو خیلی دوس داشتم
خیلی دلی بود.
(تا حالا نشده به کسی بگم این پستت رو خیلی دوست داشتم... باور کن .... سوابقشم موجوده)
.
پ.ن:
راستی حال دختر کوچولوت چطوره؟

دوست عزیز

شما و همه دوستان لطف دارین .

اگه لطف شما نبود مطمئنا به این زودی بر نمی گشتم به خودم ، به دنیام و به زندگیم .

حال دخترم خوبه و مشغول درس خواندن

ویس چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ http://lahzehayenab.blogsky.com

وای خیلی خوشحالم که اومدی.

عزیزم در برابر تقدیر ، هر چند که خیلی سخت باشد ، جز صبر چاره ای نیست.

گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ، ولیک به خون جگر شود

خیلی سخته ولی تحمل خواهی کرد.خوشحالم که اومدی .

سلام ویس عزیز.

ممنون از حضور گرمت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد