از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

خواب آرام کودکی

دخترم را می بینم که آرام به خواب رفته .

او خسته از بازی های کودکانه به خوابی عمیق فرو رفته .

 کاش من نیز کودک بودم و باخواندن کتاب قصه ای که مادرم برایم

می خواند به خواب  می رفتم .

 

دخترم را می بینم که آرام به خواب رفته .

او خسته از بازی های کودکانه به خوابی عمیق فرو رفته .

 کاش من نیز کودک بودم و باخواندن کتاب قصه ای که مادرم برایم

می خواند به خواب  می رفتم .

به یاد می آورم ؛

 نیمه های شب پدر مست و لایعقل به خانه آمد . با صدای

 عربده هایش از خواب بیدار  شدیم . از وحشت کتک کاری

پدر با مادر ویا برادر بزرگم خواب بر ما حرام شد .

بیچاره مادر که هر چه پدر  گفت

 گفت چشم تا مبادا عصبانی اش کند و باعث

 آبرو ریزی بیشتر در بین همسایگان شود .

آنقدر در دل کوچکمان دعا کردیم تا او به خواب رفت .

 وقتی خوابید آرامشی هر چند کوتاه بر خانه حکم فرما

شد . این آرامش ، آرامش قبل از طوفان بود . چون

 صبح همان شبی  شروع به دعوا

 و بهانه گیری کرد و با داد و فریادهایش دوباره قلب

کوچک ما ن را در سینه لرزاند  و این قصه بارها و بارها و بارها اتفاق افتاد...

سال ها گذشت ......

ما بزرگ شدیم و از  مادر حمایت کردیم . او چاره ای

نداشت جز تغییر و شد همان پدری که ما سال ها از دوران

کودکی مان آرزو داشتیم .

اما چه سود ...

اکنون که به فرزندم می نگرم خوشحالم زیرا او آرام خوابیده .

من در کودکی ام آرام نخوابیدم .

 من کودکی نکردم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد