نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد
ناشر حکم ولایت به ولی می نازد
گر بنازد به علی شیعه ، ندارد عجبی
عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد
عید غدیر خم
بر شیعیان مبارک باد
رعد بلند خندید
دخترک پشت پنجره ی بسته شده
ترسید
عکس ماه در حوض آب خانه
لرزید
قطره ی باران
رقص کنان
به زمین رسید
خورشید از خواب خوش
پرید
و رنگین کمان
پرده ی رنگارنگش را
بین زمین و آسمان پهن کرد
لبخند بر لب دخترک پشت پنجره
نشست
تو از من گذشتی
و عبور یادت
در لحظه های بر باد رفته ام
تا ابدیت می تازد
آن سان که رفتی
مرا یارای رسیدن به
گرد خاطراتت هم
نیست...
هر چه گشتم
جرات گذشتن از تو را
درخود نیافتم
پنجره به پنجره
دیوار تا دیوار
از تو
می گویم
تو بگذر
اما من
تا ابد
می خوانم .
اسماعیل و ابراهیم به راه افتادهاند. سجادهاى به وسعت تمامى زمین،
در قربانگاه پسر، رو به راه شده است. ابراهیم در برابر رسالت خویش،
خم مىشود و رکوع مىکند تا تیزى شمشیر خویش را دو برابر کند و
تحفهاى را که براى اثبات صداقت خویش پیشکش آورده است، تقدیم کند؛
ولى شمشیر با حلق اسماعیل در نمىآمیزد و سرانجام، سربلندى انسان در
بلندترین قله تاریخ دلدادگىاش اتفاق مىافتد.
ابراهیم! امتحان تو، بلنداى سقف عشق را در معمارى بندگى نشان داد و
خدا تو را استعاره کرد براى عبرت مدعیان ایمان.
اسماعیل! تو بارها تکرار شدى. بعد از تو، روزهایى در تاریخ سر رسید
که روزى چند مرتبه عید قربان مىشد و چه ابراهیمها که پسرانشان را
با دست خالى به مقتل مىبردند و با دستى پر از بوى بهشت باز مىگشتند!
تو آغازگر مکتبى بودى که در آن، شمشیر، جز به اراده دوست نمىبرد و
شاگردان تو از آن به بعد هر جا که شیطان دیدند، سنگ در دست گرفتند و
دورش کردند. ابراهیم! شکوه محض لحظه ایثار، میراث آیههاى خلوصى است
که پیامبرش تو بودى .
مبارک باد عید قربان، نماد بزرگترین جشن رهایى انسان از وسوسههاى ابلیس.عید
قربان، بالاترین نقطهاى است که اوج مقام بشر تعیین مىشود و
تا ابد، درجه ایمان با همان نقطه سنجیده مىگردد
پیشاپیش عید سعید قربان بر همگان مبارک باد .
(دوستان عزیز ، برای عیادت از احوال پدر خودم و پدر همسرم
باید چند روزی را از شما دور باشم .
باز هم مثل دفعه ی قبل
بچه های خوبی باشین . براتون سوغاتی میارم .)
روزهای زیادی رو پشت سر گذاشتم که
زانوهامو بغل کردم و فقط غصه خوردم .
زندگی هر چی خواست سرم آورد . تا تونست غصه دارم کرد.
چندین و چند سال از عمرم رو بیهوده ازم گرفت .
بارها و بارها و بارها اشکامو در آورد .
بارها بدون اجازه من غم رو تو خونه ی دلم آورد.
اما امروز از همون زندگی یاد گرفتم که باید بجنگم .
خودش منو به مبارزه دعوت کرده.منم دارم باهاش می جنگم .
تصمیم گرفتم به زانو درش بیارم . کوتاه بیا هم نیستم .
دیگه نوبت منه که هر چی خواستم سر زندگیم بیارم .
آره . من دیگه اون زنی نیستم که خیلی غصه می خورد ،
دیگه اشکامو بی خود هدر نمی دم .
من دیگه برای کسی نمی میرم که
واسم تب هم نمی کنه...
میام کنار پنجره ، پرده رو عقب می کشم ،
بخار روی شیشه ی پنجره را با پشت دست پاک می کنم .
بارون پاییزی در من شوری دیگه به وجود میاره .
دوست دارم برم تو خیابون سرمو بالا بگیرم ،
چشامو ببندم ، دستامو باز کنم .
آخ که چقدر لذت بخشه خیس شدن در زیر بارون .
بوی خاک نمناک ، بوی روییدن ، بودن ، زندگی...
حالا که به من این فرصت داده شده تا باشم ،
پس خواهم بود .
من زنده ام ، پس هستم . پس می توانم .
دوست گلم ،
می خوام نشونی خونه ی د لت رو به بارون بدم تا بیاد و
تموم غصه هاتو بشوره و با خودش در دریا گم کنه .
این دو شاخه گل هم تقدیم به همه عزیزانی که
در این مدت به منلطف داشته اند و مرا وام دار خود کرده اند.