از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

از هر دری سخن

گشت زیبایت صفای دلم گردید زمانی که از خود و بودن خود رمیده بودم . اندیشدن به تو آرام می سازدم .

طوفانی در دل

 

 

صدای هوهوی باد در کوچه و خیابان های شهر ، همه چیز را به حرکت در آورده . 

 درختان چون بید لرزان  شدن . صدای ترسناک شاخ و برگ ها به گوش می رسه .

ظروف کهنه ی  پلاستیکی خانه ی همسایه روی زمین کشیده می شود .  

انگار باد می خواد با زور وارد خونه ام  بشه .

دستامو می زارم رو گوشام ولی زود بر می دارم . دخترم رو می بینم و لبخندمی زنم .

می ترسم . از صدای باد ، از صدای شاخ و برگ درختان و 

 از کشیده شدن پلاستیک ها روی زمین ، از همه ی این ها وحشت دارم .

خب بی انصاف ها ، آخه منم آدمم ، منم حق دارم .

چقدر می تونم نقش یک مادر نترس رو بازی کنم که  

از هیچ کس و هیچ چیز نمی ترسه . 

 می ترسم لو برم و دستم پیش دخترم رو بشه .  

فردای من مبهم شده . همانند این هوای طوفانی هزار اما و اگر در پی داره .  

 آینده ای  نامعلوم . شاید تیره ی تیره شاید هم روشن روشن . 

 نمی دونم . واقعا نمی دونم ...

من از آینده ی مبهم خودم بیش تر می ترسم . 

گویا باد نیست که همه چیز  را جابه جا  می کند

بلکه این منم در دست باد تقدیر

اثاثیه ی مستعمل خانه ی همسایه را می مانم

و می لرزم مانند درخت تنهای کنار خیابان... 

نظرات 8 + ارسال نظر
نکرت جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی؟
امان از دست تقدیر و آینده مبهم
به قول حافظ :
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود . . .

آینده ات روشن روشن

سلام .
ممنونم .
امیدوارم .

نکرت جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام
صلاح مملکت خوش خود سران دانند؟
باحال بود
ممنون

سلام .
خواهش . ناقابل بود .

نکرت جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام
اختیار دارین
من که گفتم باحال بود
هدفمان همین است . البته اگه بتونیم
به درد کار دگری نمیخوریم
هرجور خودتون راحتین
بعضی دوستان میگن دکی

اوکی

حسین جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 ب.ظ http://gheychee.blogsky.com

خب بی انصاف ها ، آخه منم آدمم ، منم حق دارم .
چقدر می تونم نقش یک مادر نترس رو بازی کنم که
از هیچ کس و هیچ چیز نمی ترسه .
می ترسم لو برم و دستم پیش دخترم رو بشه .
چه تجربه گرانبهایی هست مادر بودن.
یاد یه قضیه ای افتادم غمگین شدم.
ممنون.

درسته . واقعا بعضی وقت ها فقط نقش بازی می کنم تا دخترم آسیب نبینه .
ممنونم از لطفت.

کوروش جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.korosh7042.com

از باد و از غوغای طوفان در هراسم
از بودن و از مرگ انسان در هراسم

تن را که موران می خورند، حاشا ندارد
از بیم تن نه بلکه از جان در هراسم

ترسم که باقی عمررا چون درگذارم
هیهات عمر ی رفته پایان در هراسم

از جور یاران زخم ها بنشسته بر دل
از دل نمی نالم کز آنان در هراسم

از شاخه ها گفتی تو از طوفان بیرون
اما من از شاخ ز جانان در هراسم

این دل نشسته شاخه ی مهر نگارم
با رفتنش هم رفته ایمان در هراسم


درود بر کوروش عزیز
این نیز بگذرد.....
شاد باشی .

آذر جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://su-su.blogfa.com

سلام مهستی عزیز :)
خوش به حال دختر شما که مادر فهمیده و مهربونی مثل شما داره
اطمینان داشته باش که آینده ی روشن و پر از موفقیت در انتظارت هست . و دخترت هم با داشتن مامان گلی مثل شما که اینقدر به فکر ناز دخترش هست حتما آینده ی درخشانی خواهد داشت

سلام .
ممنون از شما . لطف دارین . انشاءالله همین طور بشه که می گین .
نمی دونم مادر شدین یا نه ولی بیش تر مواقع حتی باید از کمترین و حیاتی ترین نیازها و خواسته های حتی منطقی خودت بگذری تا آسیبی به فرزندت نرسه .
باز هم سپاس از شما دوست خوب که مایه دلگرمی ام هستین .

حمید جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ

من مطلبتو نخوندم

مهرداد شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

در تقدیر خداوند چون کودک یکساله باش که وقتی او را به بالا پرتاب میکنیم ، میخندد چون میداند رهایش نمیکنیم.
سلام مهستی عزیز
اگه امیدمون به خدا باشه همه ی کارا جفت و جور میشه او بهترین برنامه ریزه او افق های دور زندگی ما رو خوب میبینه.
شاد و امیدوار باشی .

سلام مهرداد خان .
ممنونم از شما .
من اگه خدا رو نداشتم که ...
واقعا از ته دل می گم : خدا جون مخلصتم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد